حجاب مانع پیشرفت نیست !!!
زینب جان!
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی"حسین " شدن تو بود!
و شرمنده تر آنکه ، تو بی" حسین" بمانی و ما حسینی نباشیم!
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
به امید ظهور مولا و سرورمون امام زمان عجل الله تعالی فرجه
منبع : دختران چادری
چشمانت را ببند ای شهید.... مبادا این روز ها را در مقابل مادرم زهرا (س) شهادت دهی...
منبع : دختران چادری به نقل از:حجاب ایرانی
________________________________________________________________
مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد،روح زندگی را برای خویش نگه می دارد.
________________________________________________________________
منبع : یک میلیارد اس ام اس
تصویر منتشر نشده از سردار جاوید الاثر شهید مهدی باکری
کجایند مردان بی ادعا؟...
آنچه در ادامه مطلب می آید خاطرات سرلشکر یحیی رحیم صفوی از شهید مهدی باکری است :
اولین آشنایی من با این بزرگوار به سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی وبه زمان دانشجویی در دانشگاه تبریز برمی گردد، من سالهای 50 تا 54 در رشته زمین شناسی دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل بودم وبا وی که در همان دانشگاه در رشته مهندسی تحصیل می کرد آشنا شدم البته با برادر ایشان شهید بزرگوار حمید باکری که جانشین فرمانده لشکر عاشورا بود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سوریه آشنا شدم ودر اوج مبارزات مردم شریفمان علیه رژیم منفور پهلوی به اتفاق هم یک خودروی پژو که مقدار زیادی سلاح ومهمات در داخل آن جاسازی شده بود از سوریه به ترکیه واز ترکیه به ایران آوردیم.
وی در ادامه با اشاره به فعالیت شهید مهدی باکری پس از پیروزی انقلاب اسلامی می گوید: شهید باکری که مبارزه علیه رژیم شاه را از دبیرستان آغازکرده بود پس از پیروزی انقلاب اسلامی آن هنگام فقط 24 سال داشت مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه آذربایجان شرقی وشهرداری شهر ارومیه را همزمان بر عهده داشت . وی مدتی نیز بعنوان دادستان انقلاب شهر ارومیه وهمزمان بعنوان مسئول جهاد سازندگی آذربایجان غربی مشغول خدمت بود. آن شهید بزرگوار در زمان فرماندهی اش در عملیات سپاه آذربایجان غربی ، مناطق کردستان وآذربایجان را از لوث وجود ضد انقلاب که آرامش وامنیت مردم محروم را بر هم زده بود پاکسازی نمود ودر ایجاد امنیت پایدار ومقابله با ضد انقلاب که از سمت عراق تجهیز می شدند نقش بسیار مؤثر وتعیین کننده ای داشت.
سرلشکر صفوی با تاکید بر نقش بی بدیل شهید باکری در دفاع مقدس خاطرنشان می کند: شهید باکری در سال 59 با آغاز جنگ تحمیلی به اتفاق شهید بزرگوار حسن شفیع زاده که بعداً فرماندهی توپخانه سپاه را به عهده گرفت به جبهه های جنوب وبه کربلای خوزستان آمد. آن زمان آقا مهدی باکری همراه حسن شفیع زاده با یک قبضه خمپاره 120 م.م. به "پایگاه منتظران شهادت " آمدند. البته در آن زمان آبادان در محاصره دشمنان بعثی بود وامام بزرگوار فرمان شکست حصر این شهر را در 14 آبان سال 59 صادر نموده بودند. از آنجا که رفتن به آبادان از راه زمینی ممکن نبود مهدی باکری وحسن شفیع زاده برای رفتن به آنجا تصمیم گرفتند با لنج واز طرف بندر ماهشهر به آن منطقه بروند.
هنوز یک ماه از زخمی شدن ایشان نگذشته بود که خودش را برای عملیات بیت المقدس به جبهه ها رساند وهمچنان بعنوان جانشین تیپ نجف وارد عملیات شد . درهمان مرحله اول عملیات مجدداً بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه کمر مجروح شد و او را برای درمان جراحت به پشت جبهه بردند ولی در حالی که مجروح بود ونمی توانست روی پای خود بایستد از پشت بی سیم در مرحله سوم عملیات نیروهای پاسدار را فرماندهی می کرد
ناخدای لنج به آنها گفته بود : لنج من پر از کیسه های آرد است اگر آردها را خالی کردید شمارا می برم بنابراین، این دو برادر رزمنده پاسدار درمدت دو روز آردها را خالی کردند و پس از یک روز به رودخانه بهمن شیر رسیده ودر یک اسکله پیاده شدند وتنها با خمپاره 120 م. م. که به همراه داشتند به جبهه ایستگاه های 7 و12 رفتند .
این دو عزیز شهید حضور در جبهه های جنوب را از همان آبادان و ایستگاههای 7 و12 شروع کردند واز آنجا که درزمان بنی صدر هیچ مهماتی به پاسدارن داده نمی شد لذا سهمیه ای که به آنها تعلق میگرفت سه گلوله در روز بیشتر نبود ، اما آنها قهرمانانه ایستادند ومقاومت کردند تا سرانجام در عملیات ثامن الائمه (ع) یعنی پنجم مهرماه 60 حصر آبادان شکسته شد.
فرمانده سابق سپاه همچنین نقش فرماندهی شهید باکری در دفاع مقدس را یکی از ارکان اصلی پیروزی های لشکر 31 عاشورا خوانده و می گوید: شهید باکری دارای نبوغ واستعداد فراوانی بود ورشادت خودش را درطول جنگ به منصه ظهور رساند. آن شهید بزرگوار در عملیات فتح المبین معاون تیپ 8 لشکر نجف بود که فرماندهی آن به عهده شهید احمد کاظمی بود. آقا مهدی باکری در قرارگاه فتح که مأموریت باز کردن تنگه رقابیه ودور زدن دشمن در منطقه جنوبی در منطقه فتح المبین را داشت ، پیچیده ترین وسخت ترین عملیات احاطه ای را فرماندهی کرد. در همین عملیات بود که آقا مهدی از ناحیه چشم مجروح شد .
صفوی ادامه می دهد: هنوز یک ماه از زخمی شدن ایشان نگذشته بود که خودش را برای عملیات بیت المقدس آماده کرد لذا او برای شرکت در عملیات آزادسازی خرمشهر که از 10 اردیبهشت 61 تا سوم خرداد 61 طول کشید خودش را به جبهه ها رساند وهمچنان بعنوان جانشین تیپ نجف وارد عملیات شد . درهمان مرحله اول عملیات مجدداً بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه کمر مجروح شد واورا برای درمان جراحت به پشت جبهه بردند ولی در حالی که مجروح بود ونمی توانست روی پای خود بایستد از پشت بی سیم در مرحله سوم عملیات نیروهای پاسدار را فرماندهی می کرد.
به گفته صفوی، بعد از عملیات بیت المقدس یعنی در عملیات رمضان که به فرمان امام بزرگوار در داخل خاک عراق آغاز شد ایشان فرماندهی تیپ لشکر31 عاشورا را به عهده گرفت. تیپ عاشورا با شکستن خاکریزها وسخت ترین مواضع دفاعی دشمن در شرق بصره وارد نبرد بی امان با دشمن شد ودر حالی که نیروهایش پیاده بودند 20کیلومتر به عمق سرزمین دشمن پیشروی کرده وتیپ 10زرهی گارد جمهوری عراق را که مسلح به انواع سلاح ها بودند هدف تهاجم خود قرار داده وآنها را مجبور به عقب نشینی کردند .
در عملیات رمضان این فرمانده عزیز مجدداً زخمی شد وبا اینکه درعملیاتهای بعدی مجروح شده بود ولی همچنان با روحیه ای عالی تر از پیش برای اجرای فرمان امام (ره) وبرای دفاع از استقلال ایران اسلامی ، به جبهه های عزت وشرف می شتافت. او درعملیات والفجر مقدماتی 1،2، 3 ، 4 که درمنطقه مریوان وارتفاعات کانی مانگا انجام شد فرماندهی لشکر عاشورا را بر عهده داشت.آقا مهدی از نظریه پردازان وشخصیت های منحصر به فرد در جنگ ، وفردی صاحب نظر در طراحی عملیات ها بود.
این عملیات ها بصورت آبی خاکی بود وتفاوت زیادی با عملیات زمینی داشت وهردو درشرق رودخانه های دجله وفرات به منظور محاصره شمال بصره انجام گرفت. شهید مهدی باکری در این عملیاتها که تدبیر وشجاعت را همزمان از خودش به خرج می داد تا مرحله شهادت ایستادگی کرد. لازم به ذکر است که در عملیات خیبر در جزیره مجنون جنوبی لشکرهای سپاه به سختی می جنگیدند واز آنجا که فرمان امام بود که جزایر باید محفوظ بماند لذا دراین عملیات فرماندهان سپاه شخصا آر.پی.جی به دست گرفته ودر خط مقدم می جنگیدند
مشاور ارشد مقام معظم رهبری با اشاره به عملیات های بدر و خیبر به عنوان بارزترین مظهر رشادت لشکر 31 عاشورا می افزاید: آوازه رشادت ها وحماسه های لشکر عاشورا وشهید مهدی باکری در عملیات بدر وخیبر که جزو پیچیده ترین عملیات های سپاه بود به اوج رسید. این عملیات ها بصورت آبی خاکی بود وتفاوت زیادی با عملیات زمینی داشت وهردو درشرق رودخانه های دجله وفرات به منظور محاصره شمال بصره انجام گرفت. شهید بزرگوار مهدی باکری در این عملیاتها که تدبیر وشجاعت را همزمان از خودش به خرج می داد تا مرحله شهادت ایستادگی کرد. لازم به ذکر است که در عملیات خیبر در جزیره مجنون جنوبی لشکرهای سپاه به سختی می جنگیدند واز آنجا که فرمان امام بود که جزایر باید محفوظ بماند لذا دراین عملیات فرماندهان سپاه شخصا آر.پی.جی به دست گرفته ودر خط مقدم می جنگیدند.
وی ادامه می دهد: شهید والامقام حاج ابراهیم همت در این عملیات به شهادت رسید وهمچنین شهید عالیقدر حمید باکری "جانشین شهید مهدی باکری" روی پل شحیطاط که جزیره را به خشکی مسطح شکلی به نام تنومه وصل می کرد ، به فیض شهادت نایل آمد. در آنجا تانک های دشمن برای پس گرفتن جزایر از پل شحیطاط پیش روی می کردند و پشت سر هم می آمدند تا از روی پل عبور کنند وجزایر را بگیرند وهنگامی که فرزندان رشید سپاه و بسیجیان دلاور یکی از تانک ها را با آر.پی.جی می زدند، تانک های بعدی تانک جلویی را کنار می زدند وهمچنان پیش روی می کردند تا به هدفشان برسند. دراین عملیات بود که حمید باکری به شهادت رسید، درآنجا من با بی سیم به آقا مهدی اعلام کردم: بروید وجسد حمید را بیاورید تا مفقودالجسد نشود اما آقا مهدی گفت: حمید وبقیه هیچ فرقی ندارند ، اگر توانستیم همه شهدا را بیاوریم حمید را هم می آوریم بنابراین پیکر پاک شهید حمید باکری وهم شهیدان بزرگوار ایشان درآنجا ماندند.
درسال بعد عملیات بدر نیز در شرق دجله وفرات انجام شد. این بار پس از آن که لشکر عاشورا به فرماندهی شهید مهدی باکری از دجله عبور کرد جاده اصلی العماره بصره قطع شد ویک هفته جنگ بسیار سختی در دوطرف رودخانه دجله بین سپاه اسلام وکفر برقرار بود.شهید عالی مقام مهدی باکری خودش در روز اول عملیات درکنار دجله حضور داشت و پس از جلسه ای که به اتفاق وی با عزیزانی مانند شهید احمدکاظمی ، حسن دانایی وشهید صیاد شیرازی برای بررسی ادامه عملیات در شرق دجله در سنگری داشتیم او به غرب دجله رفت و کنار آخرین پاسدارها وبسیجی ها در خط مقدم با دشمن دلیرانه جنگید تا اینکه عاشقانه ردای سرخ شهادت را به قامت استوارخود بیاراست .
وی می افزاید: زمانی که خواستند جسد مطهر او را با قایق به عقب بیاورند باگلوله آر.پی.جی 7 از سوی دشمن مورد هدف قرار گرفت و پیکر پاکش تکه تکه شد وبا جریان رودخانه دجله به اقیانوس هستی پیوست. ایشان در سال 1363 به شهادت رسید ودر زمان شهادت از عمر با برکتش 30 سال بیشتر نگذشته بود او درعملیات بدر فرمانده لشکری بود که نزدیک به هفت هزار نفر نیرو داشت ودر میان این نیروها از نوجوان 16 ساله تا پیرمرد 70ساله حضور داشتند ، ولی او توانست همگی را مدیریت کند . یکی ازکارهای آقا مهدی این بود که برای اطمینان از جان بسیجی ها خودش با نیروهای گشتی- شناسایی به منطقه رفت ومنطقه را شناسایی کرد.
زمانی که خواستند جسد مطهر او را با قایق به عقب بیاورند باگلوله آر.پی.جی 7 از سوی دشمن مورد هدف قرار گرفت و پیکر پاکش تکه تکه شد وبا جریان رودخانه دجله به اقیانوس هستی پیوست. ایشان در سال 1363 به شهادت رسید ودر زمان شهادت از عمر با برکتش 30 سال بیشتر نگذشته بود او درعملیات بدر فرمانده لشکری بود که نزدیک به هفت هزار نفر نیرو داشت ودر میان این نیروها از نوجوان 16 ساله تا پیرمرد 70ساله حضور داشتند ، ولی او توانست همگی را مدیریت کند
سرلشکر صفوی با اشاره به ویژگی های اخلاقی شهید باکری تاکید می کند: من با صداقت عرض می کنم امثال شهید باکری کم داشته ایم. او انسانی جامع ، با ایمان ، با اخلاص ، عاشق خدا، با عاطفه وبسیار مهربان بود. ایشان با خردمندی ومعنویت ودر عین حال با صلابت و قاطعیت فرماندهی می کرد. گاهی چند شبانه روز نمی خوابید واکثر مواقع اورا با لباس بسیجی می دیدیم واگر به او می گفتیم که چرا لباس پاسداری به تن نمی کنی ؟ تو فرمانده لشکر هستی ، می گفت: بگذارید بسیجی ها مارا نشناسند. یکی از دوستان ایشان تعریف می کرد که: روز جمعه بود وایشان از جبهه آمده بود که به خانواده خود در شهر اهواز سربزند به پارک موتوری رفته بود تا روغن ماشین را عوض کند. فرد بسیجی که مسئول تعویض روغن بودگفته بود : برو برادر روز جمعه است دارم لباسهایم را می شویم . بگذار یک روز تعطیل به کار خودمان برسیم آقا مهدی به او می گوید : برادر من لباس تورا می شویم ، تو هم بیا روغن ماشین من را عوض کن. همین کار را هم انجام می دهند ولی آن برادر بسیجی نمی فهمد او فرمانده لشکر است که دارد لباس او را می شوید.
منبع :تبیان
محمد ابراهیم همت در روز 12 فروردین سال 1334 در شهرضای اصفهان به دنیا آمد و در همان شهر، نوجوانی خود را با تحصیل گذراند و در سال 1352 دیپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و مدرک فوق دیپلم خود را در سال 1354 اخذ کرد. 2 سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا به تدریس تاریخ پرداخت. در آن دوران او کوشید دانشآموزان را با افکار سید روحالله خمینی آشنا کند و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور(ساواک) به او اخطار شود. گوشه و کنار، حرفهای نیشدار او به گوش حکومت رسید و خبر اخطار ساواک در پرونده تازه گشودهاش، ثبت گردید. پایش که به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست کرد، دیگر فقط یک معلم نبود؛ بلکه در مساجد و محافل خصوصی هم سخنرانی میکرد و همین، ساواک را به تعقیب او کشاند. سخنان و افکار او مأمورین شاه را به تعقیب وی واداشته بود، به گونهای که او شهر به شهر میگشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروز آباد رفت و مدتی در آنجا تبلیغ کرد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب 1357، به شهرضا بازگشت و سازماندهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیمایی ها، قطعنامه آن را قرائت کرد و گفته شد که حکم اعدامش را صادر کردهاند و همین مسأله، او را تا روز پیروزی انقلاب در مخفیگاهها نگه داشت.
وی پس از پیروزی انقلاب در ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد.
اواخر سال 1358 به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک در استان سیستان و بلوچستان عزیمت کرد و به فعالیتهای عقیدتی پرداخت و در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان اعزام گردید.
او در سال های جنگ رشادت های بسیاری از خود نشان داد و به یکی از فرماندهان تأثیر گذار در جنگ تبدیل شد.
دیدار محبوب در جزیره مجنون؛ سه راهی شهادت سردار جعفر جهروتی زاده یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است که در کتاب خاطرات خود با عنوان" نبرد درالوک" چگونگی شهادت حاج ابراهیم همت را در 17 اسفند 62 در عملیات خیبر این گونه توصیف می کند:
وقتی حاجی در حال بازگشت به طرف قرارگاه بوده تا در آن جا فکری به حال خط مقدم بکند در همان سه راهی مرگ به شهادت می رسد. پس از رفتن حاج همت به سمت عقب یکی دو ساعتی طول نکشید که خط ساکت شد. همان خطی که حدود یک ماه لحظه ای درگیری در آن قطع نشده بود و این سبب تعجب همه شد. ما منتظر ماندیم. گفتیم شاید باز هم درگیری آغاز شود.
صبح فردا هوا روشن شد اما باز هم از حمله دشمن خبری نشد. اطلاع نداشتیم که چه اتفاقی افتاده است. بی خبر از آن بودیم که در جزیره سری از بدن جدا شده و حاج همت بی سر به دیدار محبوب رفته و دستی قطع شده همان دستی که برای بسیجیان در خط آب آورد. جزیره با شهادت حاجی از تب و تاب افتاد. بالاخره زمانی که اطمینان حاصل شد از حمله عراقی ها خبری نیست، تصمیم گرفتم به عقب برگردم.
در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است اما از آنجا که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود همان طور که به عقب می آمدم خود را دلداری می دادم که نه این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی می گردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است.
شب همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان می کردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است.
روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانه ای مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.چند روز قبل از شهادت حاج عبادیان مسئول تدارکات لشکر یک دست لباس به حاجی داده بود و ما از روی همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی کنیم و پیکر مطر ایشان را به تهران بفرستیم. پس از فروکش کردن درگیریها به دو کوهه و از آنجا هم برای تشییع جنازه شهید همت به تهران رفتیم. پس از تشییع در تهران جنازه شهید همت را بردند به زادگاهش "قمشه" (شهر رضای سابق) و در آنجا به خاک سپردند. البته در بهشت زهرا نیز قبری به یادبود او بنا کردند".
بخشی از وصیت نامه شهید همت:
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که ان الله اشتری من المومنین.
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را د قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.
من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خاطره ای از شهید همت
رفته بودم خط دیدنش. کفش هایش پاره شده بود، اما کفش های لشکر را نمی گرفت. می گفت مال بسیجی هاست. برای کاری رفتیم شهر… گفتم اگر خواهشم را رد کنی ناراحت می شوم. برایش یک جفت کفش ورزشی خارجی خریدم. چیزی نگفت!میان راه یک بسیجی را سوار کرد،پرسید: این طرف ها چکار می کردی. توضیح داد کفش ها یش پاره بوده و آمده بود یک جفت کفش بگیرد، اما قسمت نبوده.حاجی نگاهی به من کرد و بعد کفش ها را داد به جوان بسیجی. جوان خواست پولش را بدهد.قبول نکرد.گفت برای صاحبش دعا کن. گفتم حاجی خودت هم نیاز داشتی!
گفت من الان فرمانده ام، اگر این بار سنگین فرماندهی را از دوش من بردارند، من هم می شوم مثل اون بسیجی،اون وقت می توانم جلوی بقیه از این کفش ها پایم کنم....
فرآوری: زهرا فرآورده
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع : توکا
وقتی الفبای کوه را
از کاه می سازند،
مواظب باش که نگاه،
به گناه بدل نشود.
________________________________________________________________
کوچکتر که بودیم ...
ایمانمان بزرگتر بود
بادبادک می ساختم
و نمیترسیدیم که باد نباشد!
________________________________________________________________
تا روزی که در قفس ها
پرنده ای است
هر روز لبخند ما
مرثیه است بر آزادی
منبع : یک میلیارد اس ام اس
زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلند ترین قله هایش رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند
________________________________________________________________
سکوت ... جوابی غیر قابل پاسخ است ...!!
________________________________________________________________
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است
________________________________________________________________
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…
منبع : یک میلیارد اس ام اس