فرصتها را که کشتم زندگی دیگر نفس نکشید.
از گرمی صدایش، گوشی تلفن داغ شد.
*فردا اولین روز از بقیه عمر ماست.
فرصتها را که کشتم زندگی دیگر نفس نکشید.
اول فرصت را می ساخت بعدا از دست می داد.
*فردا اولین روز از بقیه عمر ماست.
فرصتها را که کشتم زندگی دیگر نفس نکشید.
مرگ چنان آمد که فرصت نکردم از جسمم خداحافظی کنم.
اول فرصت را می ساخت بعدا از دست می داد.