سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارالرضوان

توکل بر خدا


حکایتی از اعتماد و توکل بر حق‏

در روزگار عیسى بن مریم علیه السلام، زنى بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا مى‏رسید، هر کارى که داشت رها و به نماز و طاعت مشغول مى‏شد.


روزى هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ اذان داد، او نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد «تا تو از نماز فارغ شوى نان‏ها همه سوخته مى‏شود» زن به دل جواب داد: اگر همه نان‏ها بسوزد بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. 

دیگر بار شیطان وسوسه کرد: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد، زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا کرده است که من نماز کنم و پسرم به آتش دنیا بسوزد من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمى‏شوم که اللّه تعالى فرزند را از آتش نگاه دارد. 

شوهر زن از در خانه درآمد، زن را دید که به نماز ایستاده است. در تنور دید همه نان‏ها به جاى خویش ناسوخته و فرزند را دید در آتش بازى همى کرد و یک تار موى وى به زیان نیامده بود و آتش بر وى بوستان گشته، به قدرت خداى عزّوجلّ.

چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست وى بگرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان ناشده، عجب ماند و شکر بارى تعالى کرد و زن سجده شکر کرد خداى را عزوجلّ، شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسى علیه السلام برد و حال قصّه با وى نگفت. عیسى گفت: برو از این زن بپرس تاچه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خداى؟ چه اگر این کرامت آن مردان بودى او را وحى آمدى و جبرئیل وحى آوردى او را.

شوهر پیش زن آمد و از معاملت وى پرسید، این زن جواب داد و گفت: کار آخرت پیش داشتم و کار دنیا باز پس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بى‏طهارت ننشستم الّا در حال زنان و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جاى رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هرکه با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خداى خویش افکندم و قضاى خداى را تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظیم داشتم و بر خلق وى رحمت کردم وسائل را هرگز بازنگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودى بدادمى و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمى، عیسى علیه السلام گفت: اگر این زن مرد بودى پیغامبر گشتى.

مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله‏اى است که دوبار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکى ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسى علیه السلام در دوران کودکى در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلى را برایش سهل و هر چیزى را به فرمان او قرار خواهد داد. چنانچه فرموده‏اند: الْعَبُودِیَّةُ جُوْهَرَةٌ کُنْهُهُ الرُّبُوبِیَّةُ

بندگى حقیقتى است که در ذات آن مالکیت بر هر چیز نهفته است.

در این زمینه حکایات بى‏شمارى از انبیا و اولیا نقل شده است که آیات قرآن مجید هم آن حکایات را تصدیق مى‏کند. از جمله یکى از بزرگان گوید:

وقتى در بادیه مى‏رفتم از کاروان بازماندم و راه گم کردم، در بادیه مى‏گشتم چند روز برآمد، امید از خود برداشتم، ناگاه یکى پى دیدم که در آن وقت در روم بود از پى مى‏رفتم تا رسیدم به پشته‏اى از ریگ. بر آن پشته رفتم محرابى دیدم در او آدمى دیدم نشسته، شادمانه شدم که آدمى دیدم، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد.

وقت نماز شام درآمد، جوانى دیدم مى‏آمد نیکو روى جامه‏هاى نیکو پوشیده و بر این بالا برآمد و پاى بر زمین زد، چشمه آب روان گشت از آن ریگ، این جوان مرد بدان آب طهارت کرد و پاره‏اى آب بخورد، بدان محراب باز رفت من نیز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زایل شد، پس آب دست بکردم و بایستادم و نماز کردن گرفتم چون جوان، از نماز فارغ شدم قصد رفتن کرد، من دست بر وى زدم، گفتم: از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى که من راه گم کرده‏ام، گفت:

بیا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم که بانگ اشتر شنیدم و روشنایى مشعله‏اى دیدم، روى از پس کرد و مرا گفت: کاروان اینک! گفتم: به خداى که بر نگویى که تو کیستى؟ گفت: من زین العابدین‏ام ....


منبع : بوتس