پدرم امام (ره)
در چنین اوضاع و احوالی آقا مصطفی تصمیم گرفت با عضدالسلطان والی سلطانآباد، دیدار و گفتگو کند. بامداد روز جمعه، دوازدهم ذیقعده سال 1320، پس از خواندن نماز صبح، خمین را همراه چند تن همراه و محافظ، به قصد اراک ترک گفت. در یک فرسنگی آبادی حسن آباد، خستگی راه را از تن میریختند که دو سواره پیش روی آنان ظاهر شدند: جعفرقلی خان و رضاقلی سلطان، سلام کردند. یکی از آن دو مشک آبی را از خرجین اسب بیرون آورد و به آقا مصطفی تعارف کرد. سید، آن دو را میشناخت و حتی به تقاضای آنان برای همراه شدن با او در این سفر، پاسخ رد داده بود. گویا از جایی شنیده بود که آن دو قصد جانش را کردهاند. به رسم ادب، قدری از آن آب را نوشید و هنوز مشک را پایین نیاورده بود که دو تیر قبا و قلبش را دریدند. قاتلان سید، از معرکه گریختند و مدتی اجرای عدالت را در حق خود به عقب انداختند. همراهان سید شهید، با اندوه فراوان پیکی را به سلطان آباد(اراک) فرستادند و خبر شهادت عالم خمین را به مردم رساندند. جمعیتی انبوه به استقبال جسم خونین سید مصطفی به دروازه شهر هجوم آوردند و معتمدالسادات، عالم بزرگ اراک تحت الحنک به دوش انداخت و کفش از پای در آورد و جنازه را از پشت اسب بر دوش مردم نهاد، مراسم کفن و دفن همان جا صورت پذیرفت.3 اراک به سوگ نشست و علمای تهران در عزای سید مصطفی گزارشهایی اندوهگینانه از شهرهای کوچک به مردم دادند. اصفهان و گلپایگان و خوانسار تا چهلمین روز شهادت آن عالم جلیل القدر و مظلوم، پی در پی مجلس سوگ برپا کردند. اما خمین را آشوبی دیگر بود و پیر و جوان آن بر سر و سینه میکوبیدند. هاجر، همسر داغدارش از همه بیتابتر بود. سید مرتضی پسر مهتر شهید، به پشت بام برج پناه برده بود که در آنجا اشک بریزد و از همانجا دید که مردم خانههای جعفرقلی خان و رضاقلی سلطان را در آغوش خشم خود میسوزانند.
امین سلطان، صدر اعظم مظفرالدین شاه برای اعاده حیثیت به حکومت آشفته قاجار، سردار حشمت را ماموریت داد که قاتلان سید مصطفی خمینی را قصاص کند. قاتلان به قلعهای در دو فرسنگی شهر گریختند. فوجی از قشون حکومتی پس از چند روز محاصره قلعه، درهای آن را گشودند و رضاقلی سلطان را مرده یافتند. جعفر قلی خان را همراه با زنی که با او در قلعه بود، دستگیر کرده به تهران فرستادند. از طرف برخی اعیان حکومتی از جمله وزیر خلوت یا همان وزیر دربار ، اقداماتی برای آزاد کردن قاتل صورت گرفت؛ ولی مردم و علمای شهرهای تهران و اراک سخت برقصاص او پای فشردند. پافشاریهای مردم، علما و فرزندان سید مصطفی دربار را به اعدام جعفرقلی خان مجبور کرد. آیة اللّه پسندیده که در آن زمان به سید مرتضی شهرت داشت و دوران نوجوانی را میگذراند، ماجرای قصاص قاتل پدرش را این گونه به یاد میآورد:
"در چهارم ربیع الاول 1323 هـ.ق. قاتل را برای اعدام به میدان بهارستان بردند. به من و برادرم گفتند به منزل برویم. چون بچه بودیم و متاثر میشدیم، ولی سایرین به میدان رفتند. مطابق رسم آن روزگار، قاتل، میر غضب و شاه[ولیعهد] که همگی در میدان حاضر بودند، لباس قرمز برتن داشتند. سر جعفرقلی خان را بریدند... چند روز بعد از اعدام قاتل، همراهان برای بازگشت به خمین گاری کرایه کردند".4
منبع متن : تبیان
منبع عکس ها : سایت شهید آوینی