سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارالرضوان

اگر من شهید شدم گریه نکنید ....

فرمانده شهید سیدهاشم آراسته

شهید سیدهاشم آراسته

نام و نام خانوادگى: سیّد هاشم آراسته

نام پدر: سیّد عبّاس

تاریخ و محلّ تولّد: 8/11/1341 ـ مشهد

تاریخ و محلّ شهادت: 30/7/1365 ـ جزیره‏ى مجنون

آخرین سمت: تخریب چى

سیّدهاشم آراسته ـ فرزند سیّدعبّاس ـ در تاریخ هشتم بهمن‏ماه  سال 1341 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود.

سیّدعبّاس آراسته ـ پدر شهید ـ مى‏گوید: «از این که خداوند  فرزندى به ما عطا کرده بود، خوشحال بودیم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبیله‏ى بنى‏هاشم، هاشم گذاشتیم.او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دینى بزرگ شد و از همان کودکى نماز مى‏خواند.اذان گفتن را یاد گرفته بود و علاقه‏ى زیادى به گفتن اذان داشت. اگر به مهمانى مى‏رفتیم، او با ما نمى‏آمد، چون مى‏خواست موقع نماز بر روى پشت بام اذان بگوید. نماز جماعت او ترک نمى‏شد.»

مادر شهید مى‏گوید: «در کودکى مریض شد، به طورى که پزشکان او را جواب کردند. نذر کردم که اگر خوب شود، تا هفت سالگى شُله‏زرد درست کنم و به مردم بدهم.» شوهر خواهر شهید مى‏گوید: «در دوران نوجوانى ایشان مدّتى را با مادر اصفهان زندگى کردند. به خاطر این که من نظامى بودم ومأموریّت‏هاى چند روزه داشتم، ایشان نزد ما بودند تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى که با ما بودند من درس‏هاى اخلاقى زیادى از ایشان یاد گرفتم. ایشان عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) دروجودشان موج مى‏زد. نمازشان را مرتّب مى‏خواندند. حتّى به نمازشب هم مقیّد بودند. بسیار مقیّد بودند که در هر جایى که هستند،حتما اذان بگویند. حتّى در کلاس درس از معلّم اجازه مى‏گرفتند تا بروند و اذان بگویند.»

او دیگران را هم به خواندن نماز اوّل وقت تشویق مى‏کرد.

تا کلاس دوّم راهنمایى بیشتر درس نخواند و بعد از آن ترک تحصیل نمود و به نقّاشى مشغول شد.مسئول هیأت نوجوانان قمربنى‏هاشم(ع) بود.مدّاح اهل‏بیت(ع) بود و اشعارى در مدح ائمه(ع) مى‏گفت و بعد به نوحه خوانى مى‏پرداخت.

على آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «زمانى که شهید در کلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آن‏جا به دلیل فضاى قبل ازانقلاب در ماه محرّم مراسم سینه زنى و نوحه خوانى برگزار نمى‏شد. به همین خاطر ایشان تصمیم گرفتند، با بچّه‏هاى هم سنّ و سال خودشان هیأتى را تشکیل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزارکنند. در ابتدا کسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زیادى در هیأت جمع مى‏شدند و حتّى بزرگ‏ترها هم به آن‏جا مى‏آمدند.»

بى‏بى فاطمه آراسته ـ خواهر شهید ـ مى‏گوید: «ایشان به من مى‏گفتند: شما براى بچّه‏هایى که در هیأت هستند، شربت و یا شله‏زرد درست کنید تا من به آن‏ها بدهم تا تشویق شوند و سال‏هاى دیگر هم به هیأت بیایند. در ضمن اگر همسرت راضى هستند، این کار را انجام بده.»

او سعى مى‏کرد جوانان را با قرآن و نماز آشنا کند و خودش ازهر فرصتى براى یاد گرفتن مسائل مذهبى ـ دینى استفاده مى‏نمود. طرز صحیح خواندن نماز را به نوجوان مى‏آموخت و اشکالات آن‏ها را برطرف مى‏کرد. او مانند یک واعظ، مسائل مذهبى را به بچّه‏ها مى‏آموخت. امر به معروف مى‏کرد. ابتدا با افراد دوست مى‏شد،سپس نقاط ضعف آن‏ها را گوشزد مى‏کرد. با افراد ناباب رفت وآمد مى‏کرد تا بتواند از این طریق آن‏ها را به راه راست هدایت نماید.

قبل از انقلاب در تظاهرات شرکت مى‏کرد. با مأموران شاه درگیرى‏شد و هر روز با وضع خون آلود به منزل مى‏رفت.

سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «در تمام راهپیمایى‏ها بود. در تظاهرات «یکشنبه خونین» و حمله‏اى که به بیمارستان امام‏رضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه که تعطیل مى‏شدم، همراه با سیّد هاشم بچّه‏ها را به راهپیمایى مى‏بردیم و شعار مى‏دادیم. بسیارفعّالیّت مى‏کرد.»

خواهر شهید نقل مى‏کند: «ایشان به ما مى‏گفتند: به تظاهرات بروید. و من هم به اتفّاق خانواده به تظاهرات مى‏رفتم و بعد از برگشت اتّفاق‏هاى آن روز را براى هم تعریف مى‏کردیم. در تظاهراتى گاز اشک آور زده بودند که چشم‏هاى ایشان قرمز شده بود. بسیار نترس بودند.»

برادر شهید مى‏گوید: «من در تظاهرات سیّد هاشم و سیّد جواد را دیدم. نزدیک آن‏ها رفتم. به محض دیدن من آن‏ها جا خوردند وعکس‏ها و اعلامیّه‏هاى امام را که شهید در زیر لباس پنهان کرده بود،ریخت. دستپاچه شدیم و سریع آن‏ها را جمع کردیم. چون آن‏ها از من کوچک‏تر بودند، فکر مى‏کردند من آن‏ها را دعوا مى‏کنم. در گشت‏هاى شبانه شرکت مى‏کردیم. عکس‏هاى امام را از منزل علما تهیّه مى‏نمودیم و شب‏ها به دیوارها و ستون‏ها مى‏چسباندیم.»

غلامرضا قاسم پور ـ دوست شهید ـ مى‏گوید: «ایشان نوارهاى امام را گوش مى‏داد و حتّى در اختیار دیگران مى‏گذاشت تا آن‏ها همگوش کنند. من اوّلین بار نوار امام را از دست سیّدهاشم گرفتم و گوش دادم.»

بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، با تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینى، جزو اوّلین نیروهایى بود که عضو این نهاد شد.سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ نقل مى‏کند: «با تشکیل بسیج، من به همراه شهید در مسجد کرامت ثبت نام کردیم و در گشت‏هاى شبانه شرکت داشتیم. اکثر شب‏ها را در پایگاه مسجد بودیم. در سال 1358 که حادثه‏ى طبس رخ داد، با بسیجیان پایگاه مسجد کرامت خود را به آن‏جا رساندیم. او با منافقین ـ که به ترور افراد حزب اللّه مى‏پرداختند ـ درگیر مى‏شد. او با عدّه‏اى موتور سوار داخل شهر به گشت مى‏پرداخت. در یکى از درگیرى‏ها آجرى به سرش مى‏خورد و بیهوش مى‏شود. بعد از این که به هوش مى‏آید، با خطّ خودش بر روى دیوار نوشت: مرگ بر منافق.

در سال 1360 هیأتى به نام هیأت فدائیان روح‏اللّه متوسّلین به چهارده معصوم(ع) راه‏اندازى کرد. او به خاطر علاقه‏اى که به امام داشت، نام هیأت را فدائیان روح الله گذاشت. این هیأت در ماه محرّم و صفر مراسم سینه‏زنى و نوحه‏خوانى برگزار مى‏کرد.»

انگیزه‏اش از تأسیس این هیأت قرار دادن جوانان در راستاى اهداف انقلاب و جمع‏آورى دهد افراد حزب اللّهى و متدیّن در یک‏جا و آماده نمودن آن‏ها براى تحقّق آرمان‏هاى انقلاب بود.

او دوبار به دیدار امام رفت و عکس هم گرفت. در همه جا ازگفتارهاى امام دفاع مى‏کرد.سیّد هاشم آراسته روز دوازده فروردین را ـ که روز جمهورى اسلامى است ـ روز جشن و شادى و روز یوم اللّه معرّفى کرده است.

با شروع جنگ تحمیلى، در 18 سالگى و در تاریخ 10/10/1359 از طریق بسیج به جبهه‏هاى حق علیه باطلِ ایلام وسرپل ذهاب اعزام شد.به خاطر دفاع از دین و پیام امام خمینى به جبهه رفت. شهید در دفترچه‏ى خاطرات خود نوشته است: «در سال 1359 ـدر حالى که 18 سال از عمرم مى‏گذشت ـ توانستم با زحمات زیاد به آموزش نظامى اعزام شوم. پس از گذراندن سه روز آموزش کوهپیمایى شرکت در چند جلسه‏ى آموزش اسلحه، آماده براى اعزام به جبهه شدم. من با برادرم سیّدجواد و 120 نفر از برادران بسیجى به جبهه‏هاى حق علیه باطل شتافتیم. به هر کدام از ما دو عدد پتوى سیاه، یک عدد کوله پشتى، قمقمه، جیب خشاب، پوتین، لباس رزم،کلاه آهنى و کلاه گرم داده بودند. قبل از اعزام هم به عیادت آیت اللّه مرعشى رفتیم. ساعت 4 بعد از ظهر ـ که مصادف با شب اربعین حسینى بود ـ سه عدد اتوبوس آماده حرکت بودند و امّت حزب اللّه، پدر و مادران بسیجى به بدرقه‏ى رزمندگان آمده بودند. حدود 5/4 ماه از شروع جنگ مى‏گذشت. حال عجیبى داشتم. اذان صبح به تهران رسیدیم و بعد به سوى غرب حرکت کردیم. چون تابه حال به منطقه‏ى جنگى نرفته بودیم. با دیدن تانک‏هاى خودى در بین شهرهاى همدان و باختران ذکر خدا و بسم اللّه بر لب ما جارى مى‏شد.»

همچنین نوشته است: «بعد از چند روز استقرار در منطقه‏ى جنگى، ما را به تنگه‏ى حاجیان ـ که از اهمیّت ویژه‏اى برخوردار بود ـ بردند. در آن جا قرار بود، تیرآهن‏هاى بزرگى براى ساخت سنگر به فراز قلّه ببریم. هر 6 نفر یک تیرآهن برداشتیم و به طرف قلّه حرکت کردیم. به ما گفته بودند. با دیدن خمپاره‏ى منوّر خود را به زمین بیندازید. و ما منتظر خمپاره‏ى منوّر بودیم. در نزدیکى قلّه ناگهان با منوّر منطقه روشن شد و ما بدون توجّه آهن‏ها را انداختیم و روى زمین

خوابیدیم که آهن‏ها سقوط کرد. چندى نگذشت که دیده‏بان خبر داد، بر اثر سروصدا و بى احتیاطى، دشمن به جنب و جوش آمده و کلیه‏ى تانک‏ها را روشن کرده است و قصد حمله دارد. ما ترسیده بودیم. چند دقیقه‏ى بعد خبر مسرّت بخشى به ما دادند و آن این که دشمن به خیال این که مى‏خواهیم منطقه را زیر موشک ببندیم، چهار کیلومترعقب نشینى نموده است.»

او ابتدا به عنوان یک بسیجى به جبهه اعزام گردید که بعد ازمدّتى به عنوان پاسدار رسمى سپاه پاسداران معرّفى شد. در عملیّات‏هاى چزّابه، فتح المبین، بیت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر یک، سه و چهار، خیبر، بدر، والفجر 8، کربلاى یک، میمک وکربلاى دو شرکت داشت. در تدارکات نیرو، تغذیه و یا خطّ مقدّم فعّالیّت مى‏کرد. درگروه تخریب نیز بود.

وقتى از مسئولیّتش در جبهه سؤال مى‏شد، مى‏گفت: «من یکرزمنده هستم.»برادر شهید مى‏گوید: «من عضو سپاه بودم. هر وقت به شهید مى‏گفتم: بیایید عضو سپاه شوید؟ مى‏گفتند: دوست دارم به عنوان یک بسیجى خدمت کنم تا هم آزاد باشم و هم براى رضاى خدا کارى انجام دهم. اگر عضو سپاه شدم، حقوق بگیر مى‏شوم. نمى‏خواهم به خاطر پول کارى انجام دهم.»

سیّدهاشم آراسته حتّى درجه‏ى فرماندهى را هم قبول نکرد.دوست داشت فقط براى خدا کارى انجام دهد.در جبهه بسیار فعّالیّت مى‏کرد، ولى هیچ وقت از کارهایش در جبهه چیزى نمى‏گفت. زمان اعزام به جبهه از تمام اقوام خداحافظى مى‏نمود.در تشویق کردن و جمع نمودن نیروهاى بسیجى نقش مهمّىداشت. همرزم شهید مى‏گوید: «باعث و بانى رفتن من به جبهه سیّدهاشم بود و هر وقت مى‏توانست از من سر مى‏زد.»به شهرستان‏ها مى‏رفت و براى جبهه نیرو جمع‏آورى مى‏کرد. او با افراد تازه وارد به گروه تخریب، در خلوت خصوصیّات خاصّ این تشکیلات را براى آن‏ها بازگو مى‏کرد. طورى افراد را به مسیر اعتقادات رهنمود مى‏کرد که حتّى نوجوانان در شب تاریک و درهواى سرد از بستر خواب برمى‏خاستند و در جایى خلوت به نماز ودعا مشغول مى‏شدند .او به تشکیلات تخریب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقیمى داشت.شهید در مورد کار گروه تخریب مى‏گوید: «کار بچّه‏هاى تخریب در عملیّات‏ها نقش مهمّى را ایفا مى‏کند. کار آن‏ها برداشتن و کاشتن مین،زدن جادّه، خراب کردن پل‏ها، برداشتن موانع از مسیر نیروهاىخودى و کاشتن موانع در مقابل دشمن است.»

او محو روحانیّت و ارتباط با خداوند متعال بود. در واحد تخریب، رزمندگان را به سوى معنویّات سوق مى‏داد. در زمان بیکارىبا رزمندگان هزار تا صلوات مى‏فرستادند. جلسه‏ى قرآن تشکیل مى‏داد. بعد از نماز مغرب و عشا هفت سوره مى‏خواندند. نسبت بهنماز شب و ارتباط با خداوند مقیّد بود.(46)مرتضى نصیرى ـ همرزم شهید ـ مى‏گوید: «اوّلین بارى که من ایشان را دیدم، چهره‏ى شاد و خندانى داشتند و مرا مجذوب خودشان کردند. در حال گفتن اذان بودند. شب‏ها مراسم تلاوت قرآن داشتیم و هر شب هفت سوره خوانده مى‏شد و ایشان مطالبى را درمورد سوره‏ها بیان مى‏کردند و احادیثى از ائمه(ع) قرائت مى‏شد.

ایشان در تمام کارها پیشقدم بودند؛ در برگزارى نماز جماعت، مراسم صبحگاهى و غیره. ایشان بعد از نماز صبح و صرف صبحانه کتاب مطالعه مى‏کردند. از کتاب‏هاى شهید دستغیب مطالبى را یادداشت مى‏کردند. قبرى حفر کرده بودند و در آن‏جا به راز و نیاز به خدامى‏پرداختند. همیشه مى‏گفتند: به این امید به جنگ آمده‏ایم تا شهادت نصیب ما شود. و این میّسر نمى‏شود، مگر این که خود راخالص کنیم. در تمام کارها شرکت مى‏کردند؛ در انداختن سفره وغیره....

در روز جمعه به رزمندگان مى‏گفت: «غسل جمعه و نماز جمعه رافراموش نکنید.» همیشه در حال ذکر بود و ارتباطش با خدا قطعنمى‏شد.

برادر شهید مى‏گوید: «هر وقت به دیدن ایشان مى‏رفتم، یا در حال خواندن زیارت عاشورا و یا نماز شب بودند.»

همرزم شهید مى‏گوید: «در مواقع بیکارى ایشان به ما توصیه مى‏کردند: سوره‏هاى کوچک قرآن را حفظ کنید. در کارهاى دسته جمعى شرکت مى‏کردند. با این که مسئول تخریب بودند، در مرتّب کردن آسایشگاه، شستن لباس و غیره کمک مى‏کردند و با این کاردیگران هم تشویق مى‏شدند.»

به خواندن زیارت عاشورا بسیار تأکید مى‏کرد. مى‏گفت: «اگرنمى‏توانید زیارت عاشورا را هر صبح بخوانید، بعد از نماز رو به قبله بایستید و به امام حسین(ع) سلام دهید. همیشه با وضو بود. قبل از هرعملیّات دست‏هاى خود را حنا مى‏کرد. مى‏گفت: «مى‏خواهم در زمان جنگ حنا کرده باشم.»

همرزم شهید مى‏گوید: «در مقرّ تاکتیکى خود، همیشه پابرهنه بودند. مى‏گفتند: چون این جا نزدیک کربلاست، مجاز نیست که با کفش باشیم. پوشیدن کفش در این جا بى‏احترامى به کربلاست.»همرزم شهید مى‏گوید: «در جبهه مراسم مختلفى برگزار مى‏کردند.

در صبح جمعه دعاى ندبه، زیارت عاشورا در صبح، خواندن هفت سوره قرآن هر شب و از ساعت 7 تا دوازده شب مراسم سینه‏زنى ونوحه خوانى. اوایل براى ما بسیار سخت بود، چون مکان خواب وغذا خوردن و برگزارى مراسم یک جا بود، ولى بعد عشق مى‏ورزیدیم. اگر کسى اعتراضى داشت، شهید آراسته او را ارشادمى‏کرد. او را به مکانى خلوت مى‏برد و امر به معروف مى‏کرد.»

در جبهه، در هر کارى پیشقدم بود. پابرهنه کار مى‏کرد. با کسانى ارتباط داشت که مثل خودش اهل تقوا بودند. افراد را با خود براى خواندن دعاهاى مختلف مى‏برد. با افرادى که از مرحله ارشادشان گذشته بود، با شدّت بیشترى برخورد مى‏کرد.

به نوجوانان بها مى‏داد. نمى‏گذاشت وقتشان به بطالت بگذرد. براى آن‏ها احادیث مى‏گفت، شعرهاى عارفانه مى‏سرود. و افرادسعى مى‏کردند که کارهایشان براى خدا باشد و کسى از اعمال آن‏ها خبردار نشود.

شهید در دفترچه‏ى خاطرات خود مى‏نویسد: «در تشکیلات تخریب، شب‏ها دعاى توسّل برگزار مى‏شد. در یکى از شب‏ها برادرىخواب مى‏بیند که حضرت مهدى (عج) تذکره‏ى کربلاى او را امضا کردند. در شبى دیگر برادرى مشاهده مى‏کند، جوانى آراسته، شمشیربه دست با اسبى وارد مجلس شد. از ایشان مى‏پرسد: آقا، شما از کجا مى‏آیید؟ مى‏گویند: من از خطّ مقدّم مى‏آیم. آمده‏ام تا از شما خبرى بگیرم.»

سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «از افراد پرکار وخستگى‏ناپذیر بود. به دنبال جاه و مقام نبود. هر کارى به او گفته مى‏شد، انجام مى‏داد. جلسات دعا، سینه زنى و نوحه خوانى برگزارمى‏کرد. در ماه مبارک رمضان، مراسم احیا، خواندن قرآن و نماز شب برپا مى‏شد. او افرادى را که دوست داشتند نماز شب بخوانند، آن‏ها را براى نماز شب بیدار مى‏کرد. با تعدادى از رزمندگان و شهدا عقد اخوّت بسته بود.»

شهید خاطره‏اى از عملیّات والفجر 8 این گونه نقل مى‏کند: «درعملیّات والفجر 8 در سنگر نشسته بودیم که ناگهان صداى چندعراقى را شنیدیم. وقتى از سنگر بیرون رفتیم، دیدیم چند عراقى با یک دستمال سفید، به معناى تسلیم، در دستشان در نزدیکى ما هستند که بلافاصله ما آن‏ها را اسیر نمودیم.»

سیّدهاشم آراسته در دفترچه‏ى خاطرات خود مى‏نویسد: «درعملیّات چزّابه، شب 22 بهمن را از بهترین شب‏هاى خود مى‏دانم.

شبى نورانى با خمپاره‏ى 60 بود. در خطّ با حاج رمضانعلى عامل و شهید آخوندى آشنا شدم. شب اوّلى که به خطّ وارد شدیم، آن‏جا برایمان نا آشنا بود. اطراف ما را عراقى‏ها گرفته بودند. مسئول آن‏جا مرا مأمور کرد که بر فراز تپّه‏اى بروم و در نوک آن سنگر بگیرم و نگهبانى دهم. تیربار ژ 3 را برداشتم و به بالاى تپّه رفتم در آن‏جا سنگرى اختیارکردم و تا ساعت 6 صبح نگهبانى مى‏دادم. بعد از خواندن نماز صبح،مدّت بیست یا سى دقیقه خوابم برد. وقتى بیدار شدم، دیدم 300 مترجلوتر 13 یا 14 عراقى در حال حرکت هستند. عدّه‏اى مهمّات حمل مى‏کنند و عدّه‏اى سنگر مى‏سازنند. تیربار را برداشتم و به سوى آن‏ها تیراندازى کردم. همه‏ى آن‏ها خوابیدند و آتش دشمن بر روى سنگرم باریدن گرفت. با آرـ پى ـ جى، خمپاره‏ى 60، تک تیرانداز و تیرمستقیم حمله مى‏کرد. ردیف اوّل کیسه‏ها خالى شد و چون نمى‏توانستم سنگر را خالى کنم، در همان‏جا ماندم. آتش دشمن کمترشده بود. در هفتاد مترى تپّه، شخصى را دیدم که اسلحه به دست درحال سینه خیز است و از طرف چپ و راست من، رزمندگان تیراندازىکردند که او فریاد زد: تیراندازى نکنید. من ایرانى هستم. او یک پایش قطع شده بود. و من چون نمى‏توانستم در سنگر بمانم، تصمیم گرفتم خود را به عقب، به بچّه‏ها برسانم. اسلحه را در سنگر گذاشتم و با خواندن آیت الکرسى و با توکّل به خدا از سنگر خارج شدم و خود را به نیروهاى خودى رساندم که چند آرـ پى‏ـ جى و تیر هم به طرفم زدهشد.»در جبهه دوبار مجروح شد. یک‏بار از ناحیه‏ى گوش و یک‏بار تیربه دستش اصابت کرده بود.

سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «در عملیّات بیت‏المقدّس شهید معاون دسته بود. و من هم آرـ پى ـ جى زن بودم.

در آن عملیّات شهید در حال صحبت کردن بود که تیرکالیبر 50 به گوش ایشان اصابت کرد که یک تکّه از گوششان را کند. بلافاصله شهید اشهدش را گفت و به من وصیّت کرد: راه شهدا را ادامه دهید. من به او گفتم: طورى نشده است. سالم هستید. در عملیّات بدر هم ایشان مجروح شدند و در آن‏جا همه فکر مى‏کنند ایشان شهید شده است که او را سریع به بیمارستان منتقل مى‏کنند.» همرزم شهید ـ مى‏گوید: «زمانى که مجروح مى‏شود، مجروحى دیگر را بر پشت مى‏گیرد و با خود به پشت خطّ حمل مى‏کند. حتّى سلاحش را هم جانگذاشته بود. زمانى که براى ملاقاتى به بیمارستان رفتم، به ایشان گفتم: شما جایى در بدن ندارید که سالم باشد. گفتند:حاضرم صدپاره گردد پیکرم، سایه‏ى رهبر بماند برسرم.

زمانى که در بیمارستان بسترى بود، رادیوى کوچکى تهیّه کرده بود و دعاى کمیل را گوش مى‏کرد. بعد از بهبودى نسبى ازمجروحیّت، دوباره به جبهه مى‏رفت و داروهایش را هم با خود مى‏برد.

هنگامى که به مرخّصى مى‏آمد، به سرکشى از خانواده‏هاى شهدامى‏پرداخت.

در اکثر محافلى که براى شهدا تشکیل مى‏شد، او نوحه خوان بود.با نوحه خوانى جوانان را به جبهه رفتن تشویق مى‏کرد.

به خانواده‏ هاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشییع، تعزیه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غیره شرکت مى‏کرد. عکسخودش را کنار عکس شهدا مى‏گذاشت و عکس مى‏گرفت. مى‏گفت:«دعا کنید من هم شهید شوم.»

سیدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «در مراسم تشییع شهدادر شهرستان‏ها شرکت مى‏کرد. شب‏هاى جمعه دعاى کمیل در منازل خانواده‏هاى شهدا برگزار مى‏کرد.»

شهید از جبهه چیزى تعریف نمى‏کرد و در مورد جبهه مى‏گفت: «هدایت کننده اصلى جبهه ابتدا یارى خداوند و بعد همّت رزمندگان و مردم هست. خانواده‏ها فرزندانشان را به جبهه مى‏فرستند تا جبهه پر نیرو باشد. در عملیّات والفجر 4 شاهد بودم برادرى با سه برادر دیگرش در جبهه بودند. آن‏ها 5 پسر بودند که یکى از برادرانش در جبهه، در عملیّات رمضان شهید شده بود. آن‏ها براى یارى اسلامآمده بودند. همچنین پدرى که با ماشین در حال کندن خاکریز بود،

شاهد شهادت پسرش بود، ولى دست از کار نکشید. کسانى که نمى‏توانند به جبهه بیایند، با کمک کردن به جبهه رزمندگان را یارىمى‏کنند.»

در جبهه رزمندگان را به اطاعت از امر فرماندهى تشویق مى‏کرد.به خانواده‏اش و دیگران توصیه مى‏کرد. «نمازتان را بخوانید،حافظ دین و پیرو امام باشید. حجابتان را حفظ کنید.رهبر را تنها نگذارید.نماز جمعه‏ها را پر کنید. جوانان به جبهه بیایند وجبهه‏ها را پر کنند و به حرف امام عزیز گوش فرا دهند.»

به پدر و مادرش مى‏گفت: «اگر من شهید شدم گریه نکنید، چون راضى نیستم. مرا در بهشت رضا(ع) دفن کنید.»در منطقه‏ى جنگى وسیله‏اى تهیّه مى‏کرد و رزمندگان را با خود به نماز جمعه مى‏برد.

زمانى که به مرخّصى مى‏آمد، نماز شبش ترک نمى‏شد.اوازدواج نمى‏کرد. مى‏گفت: «مى‏خواهم دلم و محبّتم یک‏جا به نام جبهه باشد.»

حسن حیدرى ـ همرزم شهید ـ مى‏گوید: «ایشان خیلى کم به مرخّصى مى‏رفتند، بیشتر عمرش را در جبهه به سر مى‏برد. تنها مسئله‏اى که ذهن ایشان را به خود مشغول کرده بود، مسئله‏ى شهادت بود. هر وقت ایشان را مى‏دیدم، مى‏گفتند: دعا کنید که شهادت نصیب من هم بشود. ایشان در مراسم شهدا نوحه خوانى مى‏کردند. یک‏بار به من گفتند: به نظر شما کدام یک از ما به شهادت مى‏رسیم و دیگرى مراسم نوحه خوانى برگزار مى‏کند.»

على آراسته ـ برادر شهید ـ مى‏گوید: «ایشان همیشه مى‏گفتند: «نمى‏دانم چرا شهادت قسمت من نمى‏شود؟! و از این بابت رنج مى‏بردند. هر وقت به بهشت‏رضا(ع) مى‏رفتیم. مى‏گفتند: جاى من همین جاست. حتّى قبرش را هم نشان مى‏داد. زمانى که به شهادت رسیدند، در همان قبر دفن گردیدند.»

غلامحسین قدمگاهى مى‏گوید: «ایشان مى‏گفتند: شاید من چون سنّت پیغمبر(ص) را به جا نمى‏آورم، به شهادت نمى‏رسم. از ایشان خواستیم که حتما ازدواج کنند. شرط ایشان این بود: از لحاظ ایمان وحجاب خوب باشد. بعد از 12 روز خبر شهادت ایشان را آوردند.

خواهر شهید مى‏گوید: «آخرین بارى که به جبهه رفتند، به ما گفتند: حافظ انقلاب و نمازتان باشید. من به ایشان مى‏گفتم: اگر شما سپاهى هستید، چرا لباس سپاه تنتان نیست؟ بپوشید تا ما ببینیم. ایشان گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مى‏بینید. همان‏طور هم شد. ما در معراج، در زمان شهادت، ایشان را با لباس سپاه دیدیم.»

غلامحسین قدمگاهى نقل مى‏کند: «آخرین بارى که ایشان را دیدم، به من گفتند: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عکس گرفته‏ام. شما با این قبض عکس‏هایم را دریافت کنید. من هم عکس‏هاى ایشان را گرفتم و در زمان شهادت از عکس‏هایى که با لباس سپاه گرفته بودند، ما استفاده کردیم. گویى به ایشان الهام شده بود که شهید مى‏شوند.»

آخرین صحبتش این بود: «هیئت را پابرجا نگهدارید و مجلس اباعبداللّه(ع) را برگزار کنید.»

سیّدجواد آراسته مى‏گوید: «دعاى شهید این بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و کفن قرار بده. همان‏طور هم شد و ایشان را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خون دورگردنش دفن کردند.

در خواب‏هایمان هم با همان لباس و ترکیب در خواب ظاهرمى‏شوند.»

سیّدهاشم آراسته، در تاریخ 30/7/1365 در جزیره‏ى مجنون به علّت اصابت ترکش به بدن به درجه‏ى رفیع شهادت نایل گردید. پیکرمطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد.

خواهر شهید مى‏گوید: «با شهادت ایشان تصمیم گرفتیم، راه او را ادامه دهیم. بعد از شهادت ایشان خواب دیدم که به دیدن مادرمآمده‏اند و به ما توصیه مى‏کنند. نماز را به پا دارید و امام را تنها نگذارید.»

برادر شهید نقل مى‏کند: «ایشان به هیأت و مراسم سینه زنى و نوحه خوانى بسیار علاقه داشتند. بعد از شهادت ایشان دو ـ سه شب مانده به شهادت موسى بن جعفر(ع) در خانه‏ى یکى از شهدا مراسم سینه‏زنى بود. شب خواب دیدم با عدّه‏اى از مردم به طرف حرم مى‏رویم و شهید آراسته هم با ما بود. وقتى به حرم رسیدیم، اذان مى‏گفتند. شهید را کنار حرم مطهّرامام‏رضا(ع) دیدم که بعد از اذان نوحه‏ى حضرت زهرا(س) را مى‏خواند.»

مادر شهید مى‏گوید: «هر سال نزدیک چهل و هشتم خواب شهید را مى‏بینم. یک سال خواب دیدم به خانه آمد و به من گفت: براى هیأت چیزى کم نیست؟ گفتم: چرا. سفره کم داریم. او بلافاصله سفره تهیّه کرد. هر سال نزدیک چهل و هشتم خودش به خوابم مى‏آید وهرچه کم و کاستى است، برطرف مى‏کند.»

شهید در وصیّت‏نامه خود مى‏گوید: «درود فراوان به محمدبن عبداللّه (ص) را که برانگیخته نشد مگر به خاطر مکارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگى و بندگى شیطان. درود بر مولا على (ع) که با تدبیر، نبرد، صبر، مقاومت، ایثار و عبادت و رهبرى راه را نشان داده است. و درود بر سالار شهیدان(ع) که الگوى شجاعت، شهامت وشهادت گردید. درود بر منجى عالم بشریّت، یوسف گم گشته‏ى زهراى مرضیّه(س)، درود بر امام عزیز و شهیدان اسلام که از بهترین هستیشان گذشتند و تقدیم رب الارباب نمودند.

امت حزب اللّه و انسانهاى بیدار، دنیا ذخیره است براى آخرت و مکانى است براى پس‏انداز.

پدر و مادر عزیز، در صورت شهادتم سعى کنید تا حدّ امکان متّکى به بنیاد شهید نباشید.»


منبع: تبیان به نقل از بنیاد شهید خراسان رضوی

تنظیم برای تبیان: سمانه دولت آبادی