سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارالرضوان

داستانک

 باشگاه خبرنگاران

بلندی های سرا (حدفاصل سقز و بوکان) دست ضد انقلاب بود.دید خوبی روی ما داشتند و آتش سنگینی طرفمان می ریختند؛ طوری که سرت را نمی توانستی بالا بگیری. همه خوابیده بودند روی زمین. برای این که نیروها را تحت کنترل داشته باشم نیم خیز شده بودم. ناگهان دستی را روی شانه ام حس کردم، برگشتم، محمود بود.صاف ایستاده بود. گفت: «این چه وضعیه؟ خجالت بکش! فکر نکردی اگه سرت رو پایین بیاری نیروهات منطقه رو خالی می کنن؟» بعد هم بدون توجه به آن همه تیر به سمت جلو حرکت کرد.
علی محمد داوودی- همرزم شهید محمودکاوه