سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارالرضوان

الهی ...

بسم الله

 


خــــــــــدایــا؛
صفحه‌ی آخر شناسنامه‌ام را این‌گونه می‌خواهم.

آرزویش برای من گنهکار که عیب نیست…

هست؟

راه آسمان که بسته نیست…
هست؟


با تو‌ام ای من…
راه آسمانت را پیدا کن.
شاید؛
جایی همین نزدیکی…

 


 

نوکران حضرت مهدی (عج)


:(

بسم الله 

 

یادمه کنارتون می ایستادم 

قد می گرفتم 

هر بار که می دیدی بلند تر شدم 

برق خوشحالیو تو چشمات می دیدم 

یادمه آخرین بار که اومدم 

گفتی : چقدر بزرگ شدی دختر بابا ! راستی کلاس چندمی ؟؟؟ 

و هنگام شنیدن پاسخ من می گفتی : ئه ...جدا !؟ ... چقدر زود گذشت ...

چقدر بزرگ شدی ...

امسال آمدم دیدنت :

سنگ قبرت چقدر خاک گرفته بود 

یاد آن لحظه افتادم 

بغض در گلویم خفت 

حرفهایم بغض می شدند و از چشمانم می آمدند

چقدر زود گذشت ...

چقدر زود ... چقدر سخت ... 

خیلی وقت است که به شما سر نزدم 

این سالها بدون شما چگونه گذشت !؟ و چقدر زود گذشت ... 

 

 

 

 *شادی روح تمام پدرای گل از دست رفته و سلامتی و عافیت تمام پدرای حاضر صلوات*

 

عکس و متن از گل نرگس 


خدایا


بسم الله 

 
سلام خدای من 

 
میشه چند لحظه باهاتون خلوت کنم ؟


براتون بغض کنم ؟


امروز تو خیابون 


وقتی به چادرم توهین شد 


به دینم 


یه لحظه ناراحت شدم

 
تو ذهنم اومد خدایا ! مگه نگفتی پشتمی ؟ 


چرا ؟؟؟؟


خیلی وقت بود بین مردم احساس غریبگی داشتم 


ولی امروز برام تداعی شد 
که چند سال پیش وقتی چادر رو انتخاب کردم و گفتم که چادر احترام داره ، حرمت داره و نباید شکسته بشه ! وقتی چادر رو پذیرفتی 

دیگه نباید کنارش بزاری باید باهات باشه با گوشت و پوست و خونت نه اینکه امروز سرت کنی فردا بزاریش کنار ها نه ! چون حرمت داره و اگر اونو ، حجاب برتر رو با قلبت بپذیری واست میمونه و مطمئنم با بزرگترین اتفاق هم کنارش نمیگزاری / وقتی با قلبم قبول کردم و نه از روی عادت یا اصرار اطرافیان ؛اینم پذیرفتم ازش به نحو احسن دفاع کنم ! چادری خوبی باشم تا چادر بد جلوه نکنه و محکوم نکن افرادچادریو به دل مردگی 

افسردگی یا گوشه گیری ‍! با همه اینا بازم این مسئولیت رو قبول کردم ! تا جایی که تونستم سعی کردم شبهات درمورد حجاب رو برطرف کنم بحث من لزوما چادر نبود ، حجابی مناسب شان زن بود / همینطور با خودم داشتم حرف می زدم !!!‌که یادم اومد از خدا یه چیز بخوام ! خدایا به خاطر شما همه این سختیا رو تحمل میکنم به شرطی که بهشتت مال من !!!! / پ . ن : دلم خیلی گرفته اینم یه پریشان نوشتی بیش نبود 


 

 

تصویر : زهرا خانوم 1 ماهه در راهپیمایی 13 آبان 

 

استفاده با ذکر منبع 
گل نرگس :)  


من از خدا به جز زیبایی هیچی ندیدم

 


  *بسم الله*

 

میدونم طولانیه ولی خیلی قشنگه حتما بخونید 

 


سلام :

میخوام براتون قصه بگم . قصه یه بانو که سختیای زندگی ما در مقابل مصیبتایی که اون تو زندگیش تحمل کرده از عسل شیرین تره . یکی بود ، یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یه دختر کوچولویی بود به اسم زینب خانوم . انگار از همون بچگی قرار بود که بار زندگیش ، مصیبت باشه . سه چهار سالش بود که پدر بزرگش رو از دست داد . هنوز چند روز از داغ اون نگذشته بود که مردم ریختن و در خونشو آتیش زدن . مادرش پشت در بود . با لگد در سوخته رو وا کردن . پهلوی مادرشو شکستن . ریسمون به گردن باباش انداختن و به زور بردنش . 75 روز بعد از پدر بزرگ ، مادرشم از دنیا رفت . سی سال مظلومیت پدر رو تحمل کرد . همراهش می سوخت و می ساخت . یه روز صبح ، بعد از نماز دید پدرش رو از مسجد آوردن ، اما با سر خونی . پدرشم تنهاش گذاشت و رفت . بعد از مظلومیت پدر ، شاهد مظلومیت برادر بزرگ ترش بود . مردم به پدرش فحش می دادن ؛ اما برادر تحمل می کرد . یه روز اومدن دنبالش . خبر بدی براش آورده بودن . رفت پیش برادر ، حال برادر ، خببر از یه غم دیگه می داد . برادرش تشت خواس . وقتی تشتو جلوش گذاش ، دید که از دهن داداش لخته های خون بیرون می آد . داداش حسن شم رفت ، اما هنوز داداش حسین بود . چند سال گذشت . داداش می خواست بره سفر ، زینبم همراهش رفت . آخه اون قدر عاشق حسین بود که وقتی می خواست ازدواج کنه ، گفته بود شرط من برای ازدواج اینه که هر جا داداش حسینم می ره ، منم برم . عاشورا رسید . از ظهر عاشورا تا عصر عاشورا ، یه دنیا مصیبیت ، یه جا ریخت رو سرش . دونه دونه ی جگر گوشه هاشو از دست داد . شما جنازه شوهرتون رو دیدید ؟؟؟ ؛ اما یه جنازه سالم . جاییش خونی نبود ، ولی زینب تا عصر عاشورا ، همش جنازه ی خونی ، جنازه ی بی سر دید . جنازه هایی که زیر سم اسبا له شده بودن . وقتی حسین تصمیم گرفت بره میدون . زینب رو صدا زد . ازش خواست اصغر شیش ماهشو بیاره تا باهاش خداحافظی کنه . اصغر رو آوردن . بابا خم شد تا اصغرشو ببوسه ؛ اما یه وقت دید تیر سه شعبه گلوی اصغر رو پاره پاره کرد . حسینم راهی میدون شد . زینب تو خیمه نشس . یه وقت از خیمه بیرون اومد نگاش به قتل گاه افتاد .

وقتی قصه ی ستاره به اینجا رسید ، گریه حرفشو قطع کرد . اونقدر ناله می زد و گریه می کرد که میترسیدم غش کنه . ( پ . ن : ستاره دختر معلول و نابینایی بود که دلش ... )  منم گریه می کردم . آتیش می گرفتم ؛ اما آرووم می شدم .

دید شمر لعنتی ، روی سینه ی داداشش نشسته . خنجر به دستشه . می خواد داداش تشنه لبشو ، جیگر گوششو ... داداش حسینم ، زینب رو تنها گذاشت و رفت . بعدش چی ؟ نازشو کشیدن ؟ آره ؛ ولی با تازیانه . خیمه ها رو آتش زدن . بچه ها رو کتک زدن . برای غارت گوشواره ها ، گوشا رو پاره کردن . این وسط همه یه نفرو می شناسن ، اونم عمس . بچه ها فقط عمه رو صدا می زنن . بالاخره به اسیری گرفتن شون و به ریسمون بستن . برای این که نمک به زخم دلشون بپاشن ، از کنار کشته ها ردشون کردن . تازه زخم زبونا و طعنه ها شروع شد . یه زن با این همه مصیبت باید جون می داد اما نه تنها جون نداد  ؛ بلکه وقتی دشمن بهش نیش زد و گفت : دیدی خدا با برادرا و بچه هات چه کار کرد ؟ زینب مصیبت دیده ، این زن بلا کشیده ، مثل یه شیر جلو دشمن وایساد . همه این قصه رو گفتم تا این تیکه رو بگم . وقتی این حرفو شنید ؛ خیلی محکم گفت : ما رایت منه الا جمیلا . یعنی من از خدا به جز زیبایی هیچی ندیدم . تمام مصیبت هایی رو هم که کشیدم برام زیبا بود . چرا ؟ چون دید زینب به زندگی ، مثل دید من  و شما نیس . اون تو زندگی عاشق خداس . عاشق هرچی که از طرف معشوق باشه و اونو به محبوب برسونه . تا حالا عاشق شدید ؟ خودتون گفتید که عاشق مهدی بودم ! براش چی کار میکردین ؟ دوس نداشتین همیشه یه کاری کنید تا بهش نزدیک تر بشین ؟ دوست نداشتین به خاطر اون سختی بکشید ؟ اونم عاشق شما بود . وقتی اون برا شما سختی می کشید ، شما بیشتر دوسش نداشتید ؟ رابطه ی خدا و بنده ی عاشق ، همین جوره ، بنده ی عاشق سختی کشیدن در راه خدا رو دوست داره . وقتی بهش مصیبتی می رسه و می فهمه با تحمل این مصیبت ، به خدا نزدیک تر میشه ، اون مصیبت براش زیبا و شیرین می شه . مشکل ما اینه که عاشق نیستیم ...

 

این نوشته ها همه به قلم جناب آقای محسن عباسی ولدی است

هم هفته کتاب و کتاب خوانی و هم مصادف با محرم است

چه خوب شد ! اینم معرفی کتاب :
کتاب شقایق

از نشر  بوستان کتاب

کتاب خیلی قشنگیه من خیلی سبک نوشته و نوشتشو دوس دارم

داستان ، داستان یه دختریه به اسم نرگس خانوم 

نرگس خانوم ما خیلی سختی می کشه

با خدا واس بیست سی سال قهر می کنه

نا امید نا امید

تا اینکه ....

داستان خیلی زیباست

پیشنهاد میکنم حتما حتما بخونید 

 

 


شام غریبان

 

یاثارالله


روضه شام غریبان
امام سجادخطاب به حضرت زینب علیهماالسلام:به بچه ها بگید فرارکنند!
چراحضرت چنین فرمودند!
چون دردانه های آل الله تا بحال آدم بد ندیده اند
مرد بد دورو برشون نبوده 
اینها حسین علیه السلام رو دیده اند 
عباس و علی اکبر علیهما السلام رو دیده اند
نمیدونند سیلی چیه! تا بحال کتک نخوردند!
برای همین وقتی ملعونها بهشون حمله میکردند فقط نگاه میکردند.
نمیدونستند باید فرار کنند.

  ابرار 

 


دلبستگی های این دنیا

 


هنوز هم از تمام دلبستگی های این دنیا... 

                                         دل بستن به دلت...             
      
                                                   بیشتـر به دلم می چسبد...!!!

                             عرشیان