سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارالرضوان

روایت فتح

تمام غصّه و غم ها نهایت چند می ارزد؟

بخند ای آشنا عکس تو با لبخند می ارزد

 

بخند ای راویِ فکّه، بخند ای لیلیِ مجنون

کنار شوکران قصّه هایت قند می ارزد

 

شهادت را تو معنا کرده ای؛ زیباست، زیباتر..

از این بودن وَ ماندن، زندگی هرچند می ارزد

 

بیا تاریخ را از نو برای ما روایت کن

که درس عشق و ایثار و سر و سربند می ارزد..

 

به این تاریخ های کهنه با نام مدرنیته

و قدرت های پوشالیِ ثروتمند، می ارزد

 

زمستان 92 - خرابات نشین


نیمه های گمشده

بسم الله الرحمن الرحیم


این قضیه ارتباط دختر و پسر ـ که تو عصر جدید هم کلی تو بورسه ـ یه جورایی مشکوک به نظر می رسه. آخه از اون قدیم ندیما هم که نگاه کنیم، از آدم و حوا گرفته تا هرچی معشوقه و شاهزاده و از این جور چیزا که توی شعرها و افسانه ها هست، همه دنبال نیمه گمشده شون می گردن؛ انگاری تو دنیا یه عالمه آدم نصفه نیمه ریخته! چقدر هم پیدا کردن یه نیمه درست و حسابی، اونم تو این دوره زمونه سخته؛ آخه از کجا معلوم که نصفه دیگه ما کرم خورده نباشه!

متأسفانه یا خوشبختانه بازار گرمی هم داره، یعنی همه یه جورایی بهانه دست ما می دن. اون از فرهاد که کوه می کنه، اون هم از مجنون که سر به بیابون می ذاره. خب، فکر می کنید ما در مقابل این فداکاری ها چه عکس العملی نشون بدیم خوبه؟ «جوونیم دیگه، هوایی می شیم».


این خیلی طبیعیه که آدما دوست دارن وارد اجتماع بشن، چون یه موجود اجتماعی اند. خیلی ها هم دوست دارن با کسی رابطه برقرار کنن که یه سروگردن از خودشون بالاتر باشه. با این توضیح، به نظرتون وقتی توی خیابون یا یه محیط اجتماعی با یه جنس مخالف روبه رو می شن که از خیلی جهات با خودشون تفاوت های جذابی داره! چه جوری برخورد می کنن؟ یه آدمی که صرف نظر از طرز لباس پوشیدن، مدل مو، اخلاق و رفتار و کلاً طرز برخورد و نگاه و صحبتش هم با اونا تفاوت داره، که هرکدوم از این تفاوت ها ممکنه کلید شروع باشه.

این جور مواقع ما (جوونا) که دنبال تجربه هستیم ـ و ناگفته نماند، کمی هم کله شق! ـ سعی می کنیم این جور رابطه ها رو تجربه کنیم، تا چه شود! غافل از اینکه این آتیش اگه مارو نسوزونه، دودش که تو چشمون می ره و عاقبت کار هم می شیم یه مشت جوون سوخته و بوی دود گرفته، که هیشکی طرفمون نمی یاد.

مگه نه این که هر اشتباهی توی اعمال و رفتارمون صرف نظر از تأثیری که توی اجتماع می ذاره، بزرگ ترین تأثیر رو روی روحمون داره! در حالی که فقط با یه روح بزرگ میشه یه عاشق بزرگ بود و کارهای بزرگ انجام داد (همون بحث پیشرفت خودمون) بزرگ ترین سرمایمون یا بهتر بگیم تنها سرمایمون روح پاکمون، اما اونقدر بی توجه برخورد می کنیم که انگار از سر راه پیدایش کردیم و آن قدر با دل و جرئت، که انگار حالاحالا وقت داریم برای زندگی! وقتی این همه سفارشمون می کنن که تو انتخاب دوست دقت کنین، اون وقت اگه ما به همون اندازه بی توجه باشیم، آقاشیطونه آستیناشو بالا می زنه و می شه پیر رهنمای ما، ما هم با خیال راحت و چشمای بسته دنبالش راه می افتیم، حالا این اطمینان رو از کجا کسب کردیم، خدا می دونه!

تازه من فکر می کنم، اگه نیازی پیش نیاد، هیچ لزومی نداره آدم با اون وری ها (نه اون ور آبی ها! همون جنس مخالف ها) ارتباط برقرار کنه. اونم به شرطی که اون نیاز رو خودمون با یه اشتباه به وجود نیاریم. قاعدتاً این جور مسائل توی این سن و سال برای هرکسی مطرح می شه، فقط باید یه راهی پیدا کنیم خواسته هامون رو کنترل کنیم، ناسلامتی جوونی گفتن و زور و بازویی!


خلاصه به امید آنکه، خدا دست همه ما نیمه ها رو تو دست همدیگه بذاره!


ـــــــــــــ


* نوشدارو


سلام حوریان

با نام خدا

 

و محمد ...

در هیاهوی سلام حوریان

قاب گرفت لبخند تو را

در نگاه خدیجه


 
حلال کردیم کپی دست خط ها را به محبّت اهل بیت؛ با ذکر صلواتی بر محمّد و آل محمّد ( این عبارت از انتهای کپی ها حذف نشه )

* خاکی نشین 

** تبریک ... 

 


سلام بر بانوی خوبی ها

جــــایـــی کــــه کوه خضر به زحمت بایستد

شــــاعـــر چـــگـــونـه پیش تو راحت بایستد

نـــزدیـک می‌شوم به تـو، چیزی نمانده است

قـــلــبـــم از اشـــتــــیــــاق زیــــارت بایستد

بــانــو ســـلام کــــاش زمان با همین سلام

در آســــتـــانــــه در ســــاعـــت بـــایــسـتد

و گـــردش نـــگـــاه تـــــو در بـــیـــن زائـــران

روی مــن، ایـــن فــتـــاده بــه لکنت، بایستد

تــــا فـــارغ از تــمـــام جـهـان روح خسته ‌ام

در مــحـــضـــر شــمـا دو سه رکعت بایستد

بــــانـــو اجــــازه هـــســـت کـه بار گناه من

در کـــــنـــج صـحن این شب خلوت بایستد؟

در ایـــــــن حـــرم هــــزار هـــــزار آیــه عذاب

هـــــم وزن بــــا یــــک آیـــــه رحمت بایستد

بــــایــــــد قـــنــوت حــاجــت بــی‌ انتهای ما

زیـــــــر رواق ‌هــــــای کــــرامــــت بــایـستد

شـــیـــعـــه به شوق مرقد زهرا به قم رسید

طــــاقـــــت نــداشـت تـا به قـیــامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نـشسته است

در روز حـــشــر هــــم بــه شـفاعت بایستد

تـــــو خـــواهـــر امــــام غـریـبـی و این غزل

بــــا بــیــت‌ هـــاش در صــــف بیعت بایستد

مــــن واژه واژه عــطــــر تـو را پخش می‌کنم

حـــتـــی اگــــر نـــســیـــم ز حرکت بایستد

ایـــن شــعـــر مــسـت تکیه زده بر ضریح تو

مــســتــــی که روی پاش به زحمت بایستد

 

 

« شعر: هادی جان فدا »